من و قلم

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

گاهی باید فرار کرد... به نا کجا آبادی که تنها تو باشی و دگر هیچ... جایی که به یاد نیاوری که بودی و چه شدی و چه کسی دل شکسته ات کرد. جایی که هیچ نباشد. کسی نباشد که با یک سوال ساده از او چه خبر، او چه کرد، کجا رفت و تو چرا تک ماندی رسوایت کند. جایی که در پی پیدا کردن هیچ نشانی از او نباشی و...

 

درست وقتی فکر می کنی همه چیز داره خوب پیش می ره مثل صاعقه می زنه و زندگیت رو به هم می ریزه، خودش میاد، به یه عالم غم و غصه تنهات می ذاره و می ره. حالا برای فرار از این بیداری باید به خواب پناه ببری، و اگه خواب باهات یاری کنه و توی رویاهات هم مثل یه کابوس سرک نکشه می تونی چند ساعتی درگیر نباشی و فقط بخوابی... دیگه نیازی نیست جواب پس بدی، به مردم، دوستات، خانواده... که چی شد؟ چرا رفت؟ خبری ازش نشد؟ و بدتر از اون نخوای به دلت جواب بدی که واقعا گلایه های زیادی ازت داره. همین طور احساسات. احساسی که دل تنگه... احساسی که داره پر می کشه تا یک بار دیگه با اون بودن رو تجربه کنه ولی نباید بیدار موند. بیداری بدجوری به یادت میاره که چطور رفت و چطور تنها شدی. این درست وقتی اتفاق می افته که بدجوری از همه چیز و همه کس بریدی، علم ثابت کرده کسایی که به خواب زیاد علاقه نشون می دن چیزی واسه فرار کردن دارن. من نمی خوام نصیحت کنم و بگم نه... امید به زندگی خوبه و پاشید و خوش بگذرونید و فلان و بمان. آقا جان... هر چیزی یه پروسه ی طبیعی داره و کسایی که از لحاظ احساسی آزار دیدن باید این دوره رو بگذرونن. دوره ی دردناکی که همه چیز و هیچ چیزت با هم یکیه، یعنی به جایی می رسی که به جز یک نفر هیچ چیز دیگه ایی واست مهم نیست. و باید این رو بدونی که نمی شه ازش فرار کرد. نمی شه خودت رو سرگرم کنی که اون از یادت بره. برو مهمونی، برو دوره همی، با دوستات خوش بگذرون... هر کاری می خوای بکنی ولی یه سوراخی توی قلبت درست شده که هیچ جوره و با هیچ چیز نمی شه پرش کرد. تنها یک جور می شه این دوران رو رد کرد... بگذرونیدش! برای مرده ها عزا داری کنید. چه مرده های جسمی چه روحی، ناراحتی؟ گریه کن... غصه بخور، بهش فکر کن، به یادش بیار ولی در سخت ترین شرایط هم به یاد داشته باش این نیز بگذرد... میل به خواب زیاد، اشتهای کم، کم صحبت شدن، گریه کردن، بی حوصله بودن، تمایل به تنهایی... همه و همه یک پروسه ی طبیعی توی شکست عشقی هست که باید طی بشه وگرنه بغض تا همیشه می مونه. حالا هی خودت رو گول بزن و سر خودت رو گرم کن... شب ها که تنها می شی چی؟ وقتی چشم هات رو می بندی و جز خودت و مغزت و دلت کسی دیگه نیست چی؟ اون موقع چطور می خوای سرت رو گرم کنی؟ روند شکست عشقی باید طی بشه... برای از دست رفته ها عزاداری کنید ولی بدونید که پایان این شب سیه سپید است! و واقعا هم همین طوره. بالاخره یه روزی تموم می شه. اگر ازش فرار نکنی و با دردش رو به رو بشی از بین می ره. با ترس ها باید رو به رو شد. توی چشم هاش نگاه کن و باهاش بجنگ... اولش همنشینش شو و بذار توی وجودت ناراحتی رخنه کنه ولی کم کم بار و بندلیش رو ببند و بندازش بیرون... و در آخر این رو به یاد داشته باش که تهش خودت برای خودت می مونی و هیچ چیز ارزش این رو نداره که خودت رو ناراحت کنی و عمرت رو تلف کنی... روز هایی که از دست میره دیگه هیچ وقت بر نمی گرده. کلام آخر... طرفدار خواب باش تا وقتی بهش نیاز داری... ولی بدون تمام واقعه های بزرگ، اختراعات، بشر دوستی ها، کمالات، همه و همه توی بیداری حاصل می شن نه خواب...

  • جانا نیازی